۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

داستانی فوق العاده شنیدنی از شیرلوک هولمز کوتاه و خواندنی

یه روز شرلوك هلمز با دستیارش واتسن به تعطیلات میرند و در ساحل دریا چادر میزند و در داخل چادر می خوابند ....
نیمه شب هلمز بیدار میشه و واتسن رو هم بیدار میكنه بعد ازش میپرسه : واتسن تو از دیدن ستاره های آسمان چه نتیجه ای میگیری ؟؟!!
واتسن هم شروع میكند به فلسفه بافی در مورد ستارگان و میگه این ستاره ها خیلی بزرگند و به دلیل دوری از ما این قدر كوچك به نظر میرسند
و در سایر سیارگان هم ممكن حیات در آنها وجود داشته باشد و چند نوع انسان در كرات دیگر زندگی كنند ....
كه در این جا هلمز میگه : واتسن عزیز !!! اولین نتیجه ای كه می بایست میگرفتی اینه :
چادر ما رو دزدیده اند !!!!


پست شده توسط محمد توراني

با تشكر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر